تنها چند خط گریسته ام میان دفتری که سالهاست
لذت خودکاری را به خویش ندیده است:
من نمیدانم چرا سهراب گفت:
"چشمها را باید شست جور دیگر باید دید"
من همه چیز را همانگونه که هست می بینم
آیا آن کودکی را که دراز کردست دست
و یا آ ن گل که ز بی مهری دهر پژمردست
و یا آن کس که از تنهایی
به نوشتن ترانه دل بست
جور دیگر دیدنش انصاف هست؟
وقتی می بینی که زنی با فریاد
بهر فرزندانش تن به هر کاری داد
...وقتی می بینی که غروب خورشید
همه جا را گرفته چون باد...
وقتی می بینی که همه غمگینند با نقاب گشتند شاد
..وقتی می بینی که سکوت در ظلمت با هزار آه و صد ها فریاد
ناله ها را سر داد
...باز هم میگوی جور دیگر باید دید؟
وقتی خط به خط متن های همه نیست جز آه
... وقتی مردن همه در شهر سیاه
... وقتی که بر لب هر پیر و جوان هست زندگیم گشت تباه
... باز هم میگویی جور دیگر باید دید؟
با هزار خنده تلخ میگویم که به این حرف تو باید خندید
... شا ید آن روز که سهراب میگفت:
"تا شقایق هست زندگی باید کرد"
خبر از داغ دل نسترن سرخ نداشت
... شاید آن روز سهراب به قد قامت موج ایمان داشت
شاید آن روز سهراب...!
دور از این هیاهو
دلم کویر می خواهد و
تنهایی و سکوت و
آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند.
نه دیوار،
نه در،
نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم،
نه پایی که در نوردد مرزهایم،
نه قلبی که بشکند سکوتم،
نه ذهنی که سنگینم کند از حرف،
نه روحی که آویزانم شود.
من باشم و
تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند
و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست !
قار ... قار ... قار ... !
نه !
اين كلاغ هزار سال ديگر هم كه بگذرد
به خانه كه هيچ
به هيچ هم نمي رسد
حالا فقط من مانده ام
و قصه اي كه تمام نمي شود
مدتهاست خواب از چشمام گرفته شده ....خسته ام
نا آروم.....حس می کنم یه چیزی گم کردم....اما چی؟
نمی دونم....چقدر سخته وقتی نمی تونی از دردهات واسه
کسی صحبت کنی !
هیچ کس نیست.....نه غمت رو کسی می بینه.....و نه دنیاتو
کسی درک می کنه!
چقدر دلم تنگه !......اما بازم مثه همیشه به خودم میگم : " صبر
کن همه چی درست میشه "
دلم می خواد برم یه جایی که هیچ کس منو نشناسه!هیچ کس
کاری به کارم نداشته باشه !
می خوام تو حال خودم باشم .........تنهام بذارید........ دلم
می خواد بارون بباره.....
راستش دلم برای راه رفتن ..بی مقصد زیربارون تنگ شده دلم
می خواد برم وسط یه جنگل پره برف....یه کلبه برفی
بسازم..برم توش و آروم دراز بکشم......و خیره بشم به
سقفش ....و منتطر بمونم.
شاید کسی بیاد منو ببره یه جایی که عشق و مهربونی وجود
داشته باشه ! دنیایی که توش دروغ......نیرنگ ....دورویی
نباشه !هیچوقت تو زندگی ام اینقدر خسته نشده بودم واقعا
بریدم.....بدم میاد از خودم.....
از همه اونایی که برام دلسوزی می کنند..عشق تو این دنیا هیچ
مفهومی نداره..!اصلا چرا باید آدم کسی رو دوست داشته
باشه .!!؟می خوام آزاد باشم......! آزاد ....آزاد !از هر قید بند
دنیایی....از هر چیزی که یه جواریی بهش میگن وابستگی....!
عشق فقط یه قصه قدیمیه...!و من هیچ وقت یاد نگرفتم تو قصه
زندگی کنم
برام مهم نیست که بهم بخندند...!یا دربارم چی میگن...!من دیگه
هیچی رو باور ندارم.....هیچی ....!
بدم میاد از همه دنیای دور و برم...از آدمایی که هر صبح از روی
عادت بهم سلامی می کنند...
از روی عادت بهم لبخندی می زنند و از کنار هم بی تفاوت رد
می شن !دلم می خواد برم تو دنیای قصه ها...!
اونجایی که دنیا پره از مهربونی...اونجا که هیچ کس رو به خاطر
علاقه هاش سرزنش نمی کنند !
اونجا یی که آدماش باور دارند وقتی دل به کسی بستی ...دیگه
بدون اون هیچی.....!
آخه همیشه توی قصه ها ....آخر عاشقی ها خوب تموم
می شه...!!
از نفس کشیدن توی این هوای مسموم ...متنفرم !!!متنفرم
هر شعر
گریز از یک گناه بود
هر فریاد
گریز از یک درد
و هر عشق
گریز از یک تنهایی عمیق
افسوس که تو
هیچ گریزگاهی نداشتی...!
در شب بي كسي ام ياد تو مهتاب من است .....
منو ببخش چند وقته که عاشق اون نگات شدم
منو ببخش آخه خراب دل با صفات شدم
منو ببخش اگه تو رو دوست دارم خیلی زیاد
منو ببخش اگه شبا بارونی چشام برات
منو ببخش اگه توی نمازم اینو می خونم
که خدا کنه بشه همیشه پیشت بمونم
منو ببخش اگه برای قلب تو خیلی کمم
منو ببخش اگه توی چشای تو زل می زنم
منو ببخش اگه شبا همش با یادت می خوابم
منو ببخش ولی بدون تا آخرت خرابتم!!!
دوست دارم
بی تو حتی باد یاسم را گرفت
از دوچشمت انعکاسم را گرفت
پرده های اشک بعد از رفتنت
چشمهای ناسپاسم را گرفت
حیف شد در لحظه کوچیدنت
بغض راه التماسم را گرفت
یاد آن روز که گندم بود و عشق
خنده هایت خشم داسم را گرفت
چرا این همه شعر غزل نثار آن عشقت کنم
با جامه ساده دلی ساده دوست دارم را نثار کنم
در دل سیاه شب هر ستاره ای که چشمک میزند اوست....
چشمک هر ستاره ای نگاه دزدانه اوست که مرا پیغام میدهد که در زمین تنها نیستی
که مرا بی تو سرنوشتی نیست....سرگذشتی نیست....
هر ستاره مرا مژده ایست که او هست....
او هست...او هست............
تعداد صفحات : 4